آسمان آبی جندابه

امیدوار

تاریک ترین ساعت شب

 درست ساعات قبل از طلوع خورشید است

پس همیشه امید داشته باش . . . 

چه خوب می شد اگر ،

 اطلاعات را با عقل اشتباه نمی گرفتیم

 و عشق را با هوس

و حقیقت را با واقعیت

 و حلال را با حرام

 و دنیا را با عقبی

 و رحمان را با شیطان . .


هدیه ای از کتاب( مرثیه عشق)

خواب دیدم خواب اینکه مرده ام 

خواب دیدم خسته و افسرده ام 

روی من خروارها از خاک بود 

وای قبر من چه وحشتناک بود 

تا میان گور رفتم دل گرفت 

قبر کن سنگ لحد را گل گرفت 

ناله می کردم ولیکن بی جواب 

تشنه بودم تشنه یک جرعه آب

بالش زیر سرم از سنگ بود

غرق وحشت سوت و کور و تنگ بود

خسته بودم هیچ کس یارم نشد

زان میان یک تن خریدارم نشد

هرکه آمد پیش حرفی راند و رفت

سوره حمدی برایم خواند و رفت

نه شفیقی نه رفیقی نه کسی

ترس بود و وحشت و دلواپسی

آمدند از راه نزدم دو ملک

تیره شد در پیش چشمانم فلک

یک ملک گفتا بگو نام تو چیست؟

آن یکی فریاد زد رب تو کیست؟

ای گنهکار سیه دل بسته پر

نام اربابان خود یک یک ببر

در میان عمر خود کن جستجو

کارهای نیک و زشتت را بگو

ما که ماموران حق داوریم

تک تو را سوی جهنم می بریم

دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود

دست و پایم بسته در زنجیر بود

ناگهان الطاف حق آغاز شد

از جنان درهای رحمت باز شد

مردی آمد از تبار آسمان

نور پیشانیش فوق کهکشان

چشمهایش زندگانی می سرود

درد را از قلب آدم می زدود

گیسوانش شط پر جوش و خروش

در رکابش قدسیان حلقه بگوش

صورتش خورشید بود و غرق نور

جام چشمانش پر از شرب طهور

لب که نه سرچشمه آب حیات

بین دستش کائنات و ممکنات

خاک پایش حسرت عرش برین

طره یی از گیسویش حبل المتین

بر سرش دستار سبزی بسته بود

بر دلم مهرش عجب بنشسته بود

در قدوم آن نگار مه جبین

از جلال حضرت عشق آفرین

دو ملک سر را به زیر انداختند

بال خود را فرش راهش ساختند

غرق حیرت داشتند این زمزمه

آمده اینجا حسین فاطمه

صاحب روز قیامت آمده

گویی بهر شفاعت آمده

سوی من آمد مرا شرمنده کرد

مهربانانه به رویم خنده کرد

گفت آزادش کنید این بنده را

خانه آبادش کنید این بنده را

اینکه اینجا این چنین تنها شده

کام او با تربت من وا شده

مادرش او را به عشقم زاده است

گریه کرده بعد شیرش داده است

بارها بر من محبت کرده است

سینه اش را وقف هیئت کرده است

اینکه می بینید در شور است و شین

ذکر لالائیش بوده یا حسین(ع)

سینه چاک آل زهرا بوده است

چای ریز مجلس ما بوده است

خویش را در سوز عشقم آب کرد

عکس من را بر دل خود قاب کرد

اسم من راز و نیازش بوده است

خاک من مهر نمازش بوده است

پرچم من را بدوشش می کشید

پا برهنه در عزایم می دوید

اقتدا به خواهرم زینب نمود

گاه میشد صورتش بهرم کبود

بارها لعن امیه کرده است

خویش را نذر رقیه کرده است

تا که دنیا بوده از من دم زده

او غذای روضه ام را هم زده

اینکه در پیش شما گردیده بد

جسم و جانش بوی روضه می دهد

حرمت من را به دنیا پاس داشت

ارتباطی تنگ با عباس داشت

نذر عباسم به تن کرده کفن

روز تاسوعا شده سقای من

گریه کرده چون برای اکبرم

با خود او را نزد زهرا می برم

هرچه باشد او برایم بنده است

او بسوزد صاحبش شرمنده است

در قیامت عطر و بویش  میدهم

پیش مردم آبرویش میدهم

باز بالاتر بروز سرنوشت

میشود همسایه من در بهشت

آری آری هرکه پا بست من است

نامه ی اعمال او دست من است

 


داستان بی کسی


داستان بی کسی آغاز شد

 

بس شنیدم داستان بی کسی 

 بس  شنیدم  قصه  دلواپسی

قصه عشق از زبان هر کسی

حال بشنو از من این افسانه را

داستان  این  دل  دیوانه  را

چشم هایش بویی از نیرنگ داشت

دل دریغا!!!!!!!!!!!!!!

سینه ای از سنگ داشت

با دلم انگار قصد جنگ داشت

گویی از با من نشستن ننگ داشت

عاشقم من

عاشقم من

قصد هیچ انکار نیست

لیک با عاشق نشستن عار نیست

کار او آتش زدن

 من سوختن

بر دل شب چشم بر در دوختن

من خریدن ناز

 او نفروختن

باز آتش در دلم افروختن

سوختن در عشق را از بر شدیم

آتشی بودیم و خاکستر شدیم

از غم این عشق مردن

باک نیست

خون دل هر لحظه خوردن

باک نیست

آه می ترسم شبی رسوا شوم

بدتر از رسواییم تنها شوم

وای از این صید و آه از آن کمند

پیش رویم خنده پشتم پوزخند

بر چنین نا مهربانی دل مبند

دوستان گفتند و دل نشنید پند

خانه ای  ویران تر از  ویرانه ام

من حقیقت نیستم افسانه ام

گرچه سوزد پر ولی پروانه ام

فاش می گویم :

که من دیوانه ام

تا به کی آخر چنین دیوانگی

پیلگی بهتر از این پروانگی

گفتمش آرام جانی

گفت: نه

گفتمش شیرین زبانی

گفت: نه

گفتمش نا مهربانی

گفت: نه

می شود با من بمانی

گفت: نه

  دل شبی دور از خیالش سر نکرد

گفتمش

 افسوس او باور نکرد

خود نمیدانم خدایا چیستم

یک نفر با من بگوید کیستم

بس کشیدم آه از دل بردنش

آه اگر آهم بگیرد دامنش

با تمام بی کسی ها ساختم 

 وای بر من

ساده بودم باختم

دل سپردن دست او دیوانگیست

آه غیر از من کسی دیوانه نیست

گریه کردن تا سحر کار من است

شاهد من چشم بیمار من است

فکر می کردم که او یار من است

نه!!!!!!!

 فقط در فکر آزار من است

نیتش از عشق تنها خواهش است

دوستت دارم دوروغی فاحش است

یک شب آمد زیر و رویم کرد و رفت

بغض تلخی در گلویم کرد و رفت

مصب او هر چه بادا باد بود

 


درخلوت دل

خدا پرسید:

 تو میخواهی با من گفت و گو کنی ؟

 من در پاسخش گفتم :

اگر وقت دارید !

 خدا خندید : وقت من بی نهایت است .

 پرسیدم :چه چیز بشر شما را سخت متعجب میسازد؟

 خدا پاسخ داد : کودکی شان , اینکه آنها از

کودکی شان خسته می شوند،

 عجله دارند بزرگ شوند،

 بعد دوباره بعد از مدت ها،آرزو میکنند که کودک شوند...

 اینکه سلامتی شان را از دست می دهند تا به ثروت برسند،

 و بعد  ثروت شان را می دهند تا دوباره سلامتی خود را بدست آورند.

 اینکه با اضطراب به آینده نگاه میکنند،و حال را فراموش میکنند ،

 نه در حال به سر می برند و نه در آینده ،

 به گونه ای زندگی می کنند که گویی هرگز نمی میرند،

 و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی نکرده اند.

 گرمی دستان خدا را در دستانم حس کردم .

 هر دو سکوت کردیم .

 من پرسیدم : دوست داری بندگانت


 کدام درسهای زندگی را بیاموزند؟

 خدا گفت : بیاموزند که آنها نمی توانند

 کسی را وادار کنند که عاشق شان باشد.

 همه کاری که آنها می توانند بکنند این است

 که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند.

 بیاموزند که فقط چند ثانیه طول میکشد که زخم های عمیقی

 در قلب آنان که دوست شان دارند ایجاد کنند

 ولی زمانی زیاد می خواهد تا آن زخم ها را التیام بخشیم.

 بیا مو زند ثروت کسی نیست که بیشترین ها را دارد ،

 بلکه کسی است که به کمترین ها رضایت می دهد .

 بیاموزند آدم هایی هستند که دوستشان دارند ،

 فقط نمی توانند احساساتشان را نشان دهند.

 بیاموزند دو نفر می توانند با همدیگر به یک نقطه نگاه کنند،

 ولی آن را متفاوت ببینند.

 بیاموزند کافی نیست که تنها دیگران را ببخشند ،

 بلکه باید خود را نیز ببخشند.

 

 


امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

 

سلام بر محرم که آغاز فصل دلدادگیست

 

+ ای اهل حرم میرو علمدار نیامد

علمدار نیامد

 علمدار نیامد

سقای حسین سید وسالار نیامد

 علمدار نیامد علمدار نیامد

فردا.... تاسوعاست


 


محرمی دیگر از راه رسید و دیگر بار که چندین قرن از غروب غریبانه عاشورا و کربلای 61 هجری می‌گذرد، یاد رشادت، پایداری، عدالتخواهی، شهامت و شهادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، ابوالفضل العباس(ع) و هفتادو دو پایمرد صحرای کربلا دوباره در دل‌ها جان گرفت چراکه حماسه کربلا و واقعه ی عاشورا مهم‌ترین رخدادی بوده که مظلومیت امام حسین(ع) و ددمنشی دشمنان اهل بیت را روایت می کند که شاید نظیر چنین حادثه ای در هیچ جای تاریخ اتفاق نیفتاده است.

نام حسین(ع) با محرم پیوند خورده و جانفشانی او و یاران باوفایش به محرم، روح و حیات دمیده است. ماه محرم برای شیعیان و عاشقان حسین(ع) از آن سالهای دور تا به حال، ماه حزن و اندوه بوده است. آنان همه ساله به عشق امام حسین(ع) گرد هم می آیند، بر مظلومیتش اشک ماتم می ریزند و از چشمه زلال عنایتش سیراب می شوند.


 


حسین(ع) برخلاف آنچه غافلان از سر دشمنی بر زبان می‌رانند، نه تنها مظهر جنگ و خونریزی و خشونت نبود که نماد بی‌بدیل مظلومیت و شهادت است. او به کربلا نیامد که انتقام بگیرد، آمد که دیگران در طول تاریخ، انتقام خون پاک او و یارانش را از یزیدیان زمانه بگیرند. حسین به کربلا نیامد تا بجنگد، آمد تا شاهدی باشد هماره زنده بر مظلومیت حق و فریبندگی باطل، او نه برای خونخواهی، که برای عدالت طلبی و شهادت در سرزمین بلاخیز کربلا قدم گذاشت. حسین(ع) و یارانش با جان و ایمان آمده‌ بودند تا نه خون دشمن، که خون خود بریزند و اسوه‌ ایثار و فداکاری برای تمامی عاشوراها و کربلاهای تاریخ باشند.

حسین(ع) فقط رضای خدا را در نظر داشت و جان خویش و اهل بیت و اصحاب خویش را با خداوند معامله نمود. تحمل تشنگی و رنجهای عاشورا و اسارت اهل بیت او برای رضای رب العالمین بود تا مکتب و دینش زنده بماند تا جامعه گرفتار در ظلم آزاد گردد. او خواست مسلمانانی که پیامبر و علی و فاطمه را فراموش کرده بودند دوباره برگرداند، او میخواست مردم اسیر و برده دنیا و خواهشهای نفسانی خویش نشوند، او یاد و خاطره معاد را زنده گردانید، او میخواست مکتب توحیدی لا الله الا الله باقی بماند، او میخواست بیت المال مسلمانان که در دست جنایتکاران افتاده بود و همه حیف و میل میشد به مسلمین بازگرداند، او میخواست دوباره قرآن همراه با فهم حقایق تلاوت گردد، او میخواست به انسانهای جهان بفهماند که دیندار واقعی باشند و هیچگاه در مقابل ظلم ستمگران سکوت نکنند و تنها در سایه ی آگاهی از دنیا و همنوعان خود بندگی خداوند را شایسته خویش بدانند.



اما عاشورا و کربلا فقط از آن ما مسلمانان نیست. آنچه در محرم سال 61 هجری به وقوع پیوست حادثه‌ای از آن تاریخ است و به تمامی آیندگان تعلق دارد. حسین بن علی(ع) امروز در اقصی نقاط جهان یک الگوی وارسته و شناخته شده است و ماجرای زندگی و وداع زیبای او با زندگی، تحسین هر آزاده‌ ای را با هر مرام و مسلک و دین و آیینی برمی‌انگیزد. مردمان شاید همه، اسلام را نشناسند اما تمامی نسل ها عدالت و آزادی و عزت و کرامت نفس را می‌شناسند.

اینها همه و همه ارزش‌های انسانی هستند که نه صرفا اسلامی، بلکه هرآن‌کس که آزادی و آزادگی را قدر بنهد، سیدالشهدا را هم می شناسد و هر آن‌کس که آزادیخواهی و عدالت‌طلبی آرمان او باشد، حسین(ع)، پیشوا و امام اوست. برای همین است که این روزها حال و هوایمان عوض شده و در هر کوی و برزن وطنمان نام "یا حسین" حیاتی دوباره گرفته است، صدای "یا مظلوم" از ماذنه‌های شهر در همه‌جا پیچیده است و شیفتگان حسین(ع) با جامه‌های سیاه زیر خیمه وفاداری‌اش دل را با نوحه و سوگنامه های حضرتش آذین بسته اند.



نام حسین (ع) که بر زبانت می وزد، جانت جوانه می زند، بارانی می شوی، سراپایت آینه می شود، بلند می شوی، وضوی اشک می گیری و سرازیری چشمانت را به شیون می نشینی. چون میدانی که آغاز فصل دلدادگی و عرض ارادتمندی به آقا امام حسین(ع) فرا رسیده و در سایه اهتزاز بیرق‌های عزاداری‌اش هنوز هم می توانی راه و رسم حقیقی آزادگی را بیاموزی و فریاد "هیهات منا الذله" اش را در وانفسای زمانه ات معنا کنی و با سرلوحه قرار دادن آرمان های او آینده ات را سامان ببخشی ...




فرا رسیدن ماه محرم؛ بر آزادگان و عاشقان

حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد

 


بهترینها

بهترین حرف:

 اللهم عجل لولیک الفرج*اللهم ارزقنا زیارة قبر الحسین.ع.

 فی الدنیا و شفاعته فی الاخرة*اللهم ارزقنا حج بیتک الحرام

 فی عامی هذا و فی کل عام*اللهم ارزقنا زیارة قبر علی ابن موسی الرضا.ع.

 فی الدنیا و شفاعته فی الاخرة*اللهم اغفر لی

 و تب علی*لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین*

رب زدنی علما و ایمانا بحق الحسین.ع.*

الهی لا تودبنی بعوقبتک و لا تمکر بی فی حیلتک*الهی اعنی

بالبکاء علی نفسی*اللهم اشف کل مریض*عظم الذنب

من عبدک فالیحسن العفو من عندک*الهی اخرج حب الدنیا من قلبی