نسترن
یک اطاق تاریک
و چراغی کهنه
لخت و عریان در خواب
نسترن میرود از شاخه ء خشکیده کمی بالا تر
یک اطاق تاریک
یک سبد راز و نیاز
و دریغ از پرواز
همه جا تاریک است
روی آن نقطه ء سرخ
لخت و عریان در خواب
بانگ مرغ سحری نزدیک است
نسترن میرود از شاخه کمی بالا تر
پلک چشم سیهم میلرزد
تا شود روز سپیدم آغاز