سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی جندابه

پیامی از کتاب سیاه

    نظر

 

کتاب سیاه

کتاب خواندن خوب است . خیلی خوب است .

همه می گویند خوب است .

این جملات در مغزش پشت سر هم تکرار می شد

بلاخره پا به کتابخانه نهاد . تا دانا شود دانشمند شود

 

 و به همه ثابت کند او هم به جرگه خوانندگان کتاب پیوسته است .

کتابی برداشت

آن را باز کرد

شگفت زده شد

زیرا برگ های کتاب سیاه بود


به کتاب گفت :

تو چرا سیاهی؟

کتاب گفت:

نویسنده من خیلی دانا بوده است .


اندیشه اش سرشار از واژه های زیبا...


نوشت و نوشت و نوشت

تا من به اینگونه ، سیاه سیاه شدم

اکنون تو باید حدس بزنی نویسنده من چه افکاری را نوشته است.


جوان هراسان شد

 
سرش گیج شد از آن همه سیاهی

و در حالی که کتاب را پرتاب می کرد گفت :

هرگز هرگز نمی خواهم نمی خواهم


و از کتابخانه گریخت ...

 

*******