سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی جندابه

خاطره

 خاطره  جالب ازیک  د وست  قدیمی

باجنازه آقای فرماندار....

قبل از انقلاب روزی قرار بود در یکی از شهرهای جنوبی کشور کتابخانه ای را افتتاخ نمایند

 منهم جزو مهمانان دعوت شده بودم .قرار بود این کتابخانه توسط فرماندار شهر افتتاح شود 

خا نمی که متصدی کتابخانه بود بشت میکروفن و میز خطابه قرار گرفت و میخواست بگوید

 با اجازه جناب آقای فرماندار مراسم را آغاز مینماییم .

ازآنجاییکه اهل نطق و سخنرانی نبود هول شد و گفت.خانمها آقایان  با جنازه آقای فرماندار........

 که صدای خنده مدعوین نگذاشت حرفش را تمام نماید

آقای فرماندارهم برای اینکه ناطق  بیش ازاین شرمنده نشو د

 بلند شد و با خنده  در حالیکه نوار سه رنگ را قیچی میکرد گفت :

فاتحه  من که خوانده شد خوددانید و کتابخانه .

 بعداز آن ماجرا دوستان فرماندار بشوخی اورا مرحوم فرماندار صدا میکردند !