سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی جندابه

خاطره فراموش ناشدنی

سلام

همین دیروز بود چهل و چندسال قبل ( جندابه )

اولین روز ماه مبارک رمضان

غروب اولین روز میهمانی خداوند بزرگ

پشت دار قالی بودم گوشم به صدای اذان مسجد

مادر درحال آماده کردن افطاری

باصدای مهربانش تکرار میکرد پسرم خسته شدی بیا استراحت کن تا افطار

چشم مادر

اما هنوز صدای مهربان الله اکبر مرحوم غلامحسین خارزنی به گوشم نرسیده بود

پنجره اطاق را نگاه کردم نزدیک اذان مغرب بود

مادر میگفت بیا پسرم برو وضو بگیر بیا

چشم مادر

داشتم وضو میگرفتم که بانگ الله اکبر اذان به گوشم رسید

(خدا بیامرزد مرحوم غلامحسین را)

بعد از صرف مختصری افطاری به طرف مسجد رفتم

بچهها ی هم سن و سالم یکی یکی می امدن مسجد

به همدیگه میگفتیم رزه بودی

بله تو چی؟

منم روزه بودم ( قبول باشه )

بزر گان آن زمان جندابه یکی پس ار دیگری وارد مسجد میشدن

چهره هایی که امروز کمتر دیده میشود

و انگشت شمار

بچه های خوب جندابه

میخواستم بگم امسال تو مسجد کمی هم

به یاد بزرگان از دست رفته خودتان باشید

و قدر اون بزرگانی که هنوز در بین شما هستند را بیشتر بدانید

چند روز قبل ( نیمه شعبان ) امدم جندابه و خدا قسمت کرد

غروب رفتم مسجد جامع جندابه زمان نماز مغرب اما

نا خواسته اشک در چشمانم حلقه زد .. واقعا جای همه بزرگان خالی بود

خدا بیامرزد همه بزر گان روستای خوبمان را انشاالله

التماس دعا

قاسم ترابی