سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آسمان آبی جندابه

یا فاطمه الزهرا

»

 

مسجد  مملو از جمعیت بود،بسیارى از مردم مدینه آمده بودند تا به سخنان خلیفه پیامبر گوش فرا دهند. ناگهان از پشت پرده صدایى آمد. در جمعیت ولوله اى افتاد که چه خبر شده. یکى گفت: به خدا پیامبر است که بار دیگر زنده شده، و با این سخن او جمعیت مسجد شروع به گریستن کردند.
او با حمد و ثناى الهى سخن خود را آغاز کرد، چنان ثنایى که همه مبهوت مانده بودند و حیران، و بعد خود را معرفى کرد. تازه جمعیت فهمیدند که او پاره تن رسول الله فاطمه است که براى اولین بار در جمعیت شروع به سخن کرده است.
با سخنان او مردم مى گریستند و بار دیگر وجود پیامبر را در کنار خود حس مى کردند. از رنج هایى که از این قوم دیده بود و جفایى که بر او و خاندان او رفته بود، قصد کرده بود که جفاکنندگان را نفرین کند. ناگاه گرد و خاکى از زیر دیوارهاى مسجد برخاست، همه به وحشت افتادند، اما پیغام شویش حیدر به وى رسید که فاطمه جان، دست نگه دار و او که همیشه تابع شوى خویش بود این بار نیز دم فرو مى بندد و سکوت اختیار مى کند.
چند صباحى دیگر و آن شب بالاخره فرا رسید همان شبى که دوطفل سراسیمه از خانه بیرون دویدند و به دنبال چند خانه در مدینه دوان دوان و با چشم هاى گریان کوچه ها را طى مى کردند.
آن سه نفر نیز سراسیمه خود را به خانه حیدر مى رسانند. اما آیا قدرت این کار را دارند؟
هنوز دو ماه بیشتر نیست که با بهترین مخلوق عالم وداع گفته اند و اکنون چگونه مى توانند پاره تن او را تشییع کنند؟
تابوتى در نیمه شب، غریب و مظلوم از خانه اى محقر بیرون آورده مى شود. تشییع کنندگان او عبارتند از ابوذر، مقداد، سلمان و حسین (ع) به همراه امیرالمومنین (ع). حتى به کودکان اجازه گریه بلند نیز داده نشده که نکند از اهالى این شهر کسى با خبر شود، آخر او وصیت کرده بود به جز این چند تن کسى در تشییع او حاضر نشود.
حتى عرشیان نیز تحمل مشاهده این صحنه را نداشتند و بر غربت این اهل کساء مى گریستند. اما در این بین حال دخترکى محزون دیدنى بود، نه مى توانست در خانه بماند و نه اجازه داشت که با آنها برود، اما مگر مى توانست ببیند که همه هستى اش را، مادرش را با خود مى برند و او فقط بنگرد و حتى صداى ناله اش نیز بلند نشود؟
آن شب بالاخره به صبح رسید و دخترک مانده بود و خانه اى بدون مادر، هر جاى آن خانه که مى رفت، وجود او را حس مى کرد، گاهى چادر او را به سر مى کشید و با آن به نماز مى ایستاد. به یاد بازوى زخمى مادرش مى افتاد که درگوشه حیات دستاس را مى گرداند تا آرد و نانى براى بچه ها و شویش فراهم کند.
اما دخترک نمى دانست که روزگار چه خواب هایى براى او دیده و چه رنج هایى را باید بکشد و چه صحنه هایى را باید در طول زندگى خود ببیند. خبر نداشت که قرار است او را به اسیرى ببرند و در بین مردان نامحرم شامى او و اطرافیانش را خارجى خطاب کنند و خبر نداشت که چطور باید شهادت پدر و برادرانش را مظلومانه به نظاره بنشیند و صبر پیشه کند.
سرّ وجود فاطمه بود که نور او در جهان روشنایى بخشید و هنوز که هنوز است جهانیان را در ماتم خود فرو برده است.



ای مردم:

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اگر خدا کفیل رزق است:          غصه  چرا ؟

 

اگر رزق تقسیم شده است :           حرص چرا  ؟

 

اگر دنیا فریبنده است :          اعتماد به آن چرا  ؟

 

اگر بهشت  حق است  :     تظا هر به ایمان چرا ؟

 

اگر جهنم حق است :     این همه نا حق چرا ؟

 

اگر حساب حق است :        جمع مال حرام چرا ؟

 

اگر قیامتی است:    خیانت به مردم چرا؟ 

 

اگر دشمن انسان شیطان است:  پیروی ازاوچرا؟ 

 

اگر دروغ گناه است :    پس این همه دروغ چرا؟

 

 

التماس دعا


آیا میدانید

آیا میدانید

دویست سال قبل مردم جندابه و اطراف چگونه

و با چه وسیله ای به سفر میرفتند

حدود چهار نسل قبل کاروان داران شتر در جندابه هم فعال بودند

وکالاهای تولیدی خود از قبیل پارچه پشمی و پنبه ویا روغن حیوانی

و محصولات دیگر

را به همراه مسافران آن زمان به صورت گروهی با شتر وپای پیاده

به سوی اصفهان حرکت میدادند

جالب است بدانید که از جندابه تا اصفهان هفت روز در راه بوده اند

و نکته جالب دیگر اینکه از جندابه عبا هم صادر میشده

نقل مطلب از پدر بزرگوارم